بستر بیماری

ساخت وبلاگ
محیای منای غایب از نظردلم برایت تنگ شدهکه هیچ کس را توان پر کردن جای خالیت را نیست ای شاه بیت غزلهای دلتنگی منبدجور دلم هوایت کردهبخوان نامه ام رانامه یک عاشق که جرمش فقط دلبستن به توستو بیش از ده سال است که در زندان انتظار ت محبوس شده و امیدی به ازادیش نیستوگویا از یاد زندانبان همو رفتهگرچه یادم نمیکنیولی یقین دان که از یادم نرفته ایای یار فراموشکار منقرار عاشقی ما این نبودعهدی بستیکه این اتش هجر ان که افتاده به جانم رابه وصالت گلستان کنی صد افسوسکه سوختم خاکستر شدماما وصالی میسر نشددر این سالهای که گذشتو تو را نداشتمچشمانم به عکس خیالی که گمان میکنم تو به ان شبیه هستی و ان را کشیده ام خیره میشودو ان زمان که دلتنگ میشومدلم را به اینده ای که با تو خاطره ساز میشود خو ش میکنمو امان از ان زمان که دلگیر شوماین سیل اشک بی امان است که سرازیر است و بر زخمهای انتظار مانده بر جسمم میچکد و شوری ان سوزشی دارد که تا مغز استخوانم را میسوزاندگویی این سرنوشت و این انتظار تمامی نداردشده سرنوشت من چه سرنوشتی بلاتکلیفی انچه که پیش می اید را دوست ندارمو انچه دوست دارم پیش نمی آید چه سرنوشت مبهمیچه تقدیر شومی فلک برایم نوشته استپر است از انتظارو ناکامیو تو به منچون طفلی بهانگیربه امدنتوعده میدهیصبر کن وصال نزدیک استتا پایان دهی اندکی این بهانگیری ها و شکایت ها را و انگار فراموش کرده ایکه این طفلک بهانگیر در این سالیان سال از انتظار مرده استاری من مرده امو این جسم بی روح ست که فقط تحرک دارد و سرنوشت گمان نداشت به این سخت جانی امچه برسد که صبر کنمبگذرا از احوال خود برایت بگویم تا اگاه از حال این محزون شوی ودیگروعده بی حاصل ندهیحال من درابتلا به عشق توچون ادمیست که بر وجودش آتش مستولی شدهاگر ب بستر بیماری...
ما را در سایت بستر بیماری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahya3459 بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 14:39